با عرض سلام و خسته نباشید.پسری 30 ساله و مجرد و دانشجوی دکترای تخصصی و مدرس دانشگاه و شاغل در یک شرکت معتبر بین المللی می باشم.بنده از 23 سالگی علاقه زیادی به تشکیل زندگی و ازدواج داشته ام بدلیل مشکلات خانوادگی پدر و مادرم با هم که همیشه با مخالفت های پدر و مادرم روبرو شده ام.اول بار در سن 23 سالگی به دلیل نرفتن به سربازی و نداشتن شغل مناسب و سن کم مخالفت کمی شدید شد.بار دوم در سن 26 سالگی با وجود اتمام سربازی و فوق لیسانس و داشتن شغل دوباره مخالفت شدید شد. و بار آخر در سن 29 سالگی با وجود داشتن شغل مناسب و عالی و تحصیل در دوره دکتری و داشتن منزل و ماشین شخصی مخالفت خیلی شدید شد.در همه این مدت علت اصلی مخالفت ازدواج بنده نداشتن سلامت روحی و روانی،کم تجربگی، مرد نبودن، زود بودن ازدواج برای من عنوان شده است. بنده الان بخاطر کارم 4 سال هست که به تنهایی در اردبیل و به دور از خانواده زندگی میکنم و انها در شهرستان زندگی میکنند.حالا بعد از مدتها که تصمیم به ازدواج گرفته ام و شرایط از نظر بنده برای تشکیل خانواده مناسب هست، با معرفی هر دختر خانمی خانواده ام با آن مخالفت میکنند و میگویند طرفی که تو معرفی کرده به شخصیت خانوادگی ما نمیخورد و دنبال گزینه دیگر باش.بنده هم چند مورد از دکتر و پرستار بیمارستان تا مدیر کارخانه و کارمند اداره و مدرس دانشگاه و حتی خانه دار تحصیل کرده به خانوادم معرفی کرده ام که هر کدوم رو به دلایلی از قبیل سن بالا،قیافه و اندام بد، موقعیت اجتماعی خراب، نداشتن اصالت خانوادگی و هم کفر نبودن و ... رد کرده اند.و در این مدت خانواده من هیچ دختری برای ازدواج با بنده پیشنهاد نداده اند و قدمی برای ازدواج من برنداشته اند.در حالیکه من اولین فردی هستم تویه فامیل که سن سی سالگی را رد کرده ام و هنوز ازدواج نکرده ام و در فامیل بهم میگویند که دارم رکورد میزنم.حتی فامیل هم به زبان آمده اند و با طعنه به پدر و مادرم میگویند که چرا برایش کاری نمیکنید.پدر و مادرم هم جوابی برای گفتن ندارند و ساکت میشوند.اخر سر دیگر چند روز پیش تحمل خودم رو از دست دادم وبا پدر و مادرم حرفم شد که چرا نمیگذارید و نمیخواهید من ازدواج کنم چرا برای من کاری نمیکنید تا کی باید تنها زندگی کنم.چرا میخواهید مرا شکنجه کنید. انها هم حرف زدند و علت را باز گفتن که شغل خوب نداری،سلامت روحی و روانی نداری،درآمد کافی نداری،صلاحیت اداره یک زندگی را نداری،مرد نشده ای،تو نمیدونی زندگی مشترک چیه و .... هزاران حرف دیگر که بار بنده کرده اند.والان من نمیدونم چیکار کنم و دست به دامن کی بشوم که بتونه بمن کمک کنه.لازم بذکر هست که پدر و مادر من با وجود نداشتن دارایی درست و حسابی شدیدا مغرور هستند.حاضرن در مورد مسایل و مشکلات زندگی مردم و فامیل تا هفته ها بحث و حرف بزنند ولی در مورد ازواج من سکوت میکنند و حرف و بحث رو عوض میکنند.بعد از این همه صحبت ها با پدر و مادرم متوجه این موضوع شدم و خودشون بیان کردند که من صلاحیت تشکیل یک زندگی مستقل را ندارم.من باید تحصیلات دکتری که 6 سال می باشد را تمام کنم.من باید درآمد کافی و شغل دایمی و مناسب داشته باشم.من باید فقط با دختری میتوانم ازدواج کنم که فقط وفقط و فقط انها تشخیص میدهند و انتخاب میکنند و مناسب شان خانواده ما هست ازدواج کنم.در آخر هم بگویم که در فامیل اکثر کسانی که صلاحیت نداشته اند ازدواج کرده اند،درامد و شغل مناسب و درآمد کافی نداشته است ازدواج کرده اند، با هردختری با هر طایفه و ایلی که دوست داشته اند ازدواج کرده اند.حتی با دختر فقیر،گدا، کارگر، کارمند و ... ازدواج کرده اند و تا به امروز هم طلاق نگرفته اند.پس چرا وقتی من میخوام با این شرایط مناسب که هر پسری ارزوی ان را دارد تا ازدواج کند ولی من نمیتوانم و اجازه ندارم.در پایان هم به خانواده ام گفتم که شما دیگر برای ازدواج من تا به امروز کاری نکرده اید الانم کاری نکنید و خودم سرمایه ای جم و جور میکنم و حالا هر چند سال که طول بکشد با دختری که خودم میخواهم و دوست دارم ازدواج میکنم.نه با دختری که به زور بمن تحمیل کنین و تا اخر عمرم با شکنجه و زجر فقط به دلیل اینکه پدر و مادرم از این دختر خوششان می آید زندگی کنم.مدتی با دختری خانمی 21 اشنا شده ام که دانشجوی سال آخر پرستاری در دانشگاه محل تدریس بنده هست و سه خواهر هستن که خواهر اول با یک پزشک نامرد می باشد.پدر و مادر تحصیلکرده و معلم می باشند.وضعیت مالی و اجتماعی خوبی هم در شهر دارند و از سرشناسان شهر هستند.ولی بدلیل اینکه پدربزرگ و مادربزرگ دخترخانم از فقرای شهر بودن و مدتهاست که به رحمت خدا رفته اند خانواده ام مخالفت کرده اند و گفته اند سراغ آن دختر بروی دیگر پسری به اسم و نام تو نداریم.اخه من مگه بچه 20 ساله هستم که این چنین رفتاری رو خانواده ام با من دارند.گناه من چیه.کمک و راهنمای ام کنین.با تشکر